سلام به بروبچ خنگولستان عاقا ما هر دفعه یه عنوانی به خاطراتم میدم ولی هر چی یادم بیاد میزارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من خیلی از این اداب و شخصیتی که دارم رو مدیون ننمم این ننه ی ما پیر شد تا من تمیز و پاکیزه زندگی کنم و این پاکیزه بار اُوردن بچه ها رو هم نسل به نسل داره به گردش در میاره ولی با این حال هنوز هم از نظر اون یه میکروبم البته حقم داره چند وقت پیشا ، یه تقریبا دو سه ماه پیش نصف شب دسشوییم گرفت *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* از خواب بلند شدم ولی مغزم اصلن هوشیار نشد :khak: :khak: همیطوری بدون مغز رفتم دسشویی ، تو اوج خواب ریدم تو دمپایی اومدم بیرون *gerye* *gerye* بعد صبح ننم میگفت ببینم کف پاتو دیدم اع ؟؟؟ *O_0* *O_0* کف پام پشکلیه هیچی دیگه گرفتمون به فرش شستن ، پدرمو در اورد و ازون به بعد یاد گرفتم که هر موقع از خواب پا شدم مغزمم بیدار کنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سعی کنید هیچ وقت روی نظافت وسواس به خرج ندید و این هم بخاطر حساسیت های ننمه بچه بودم حدود کلاس چهارم پنجم رفته بودم حموم بعد تو حموم با خودم فکر میکردم *fekr* *fekr* ما که هی میرینیم باید بشوریم پس خوبه یهو بریم داخل باکسنمونو بشوریم که دیگه تمیز برینیم *tafakor* *tafakor* هیچی دیگه شلنگ حمومو کردم تو باکسنم همیطوری که سره شلنگ داخل باکسنم بود راه افتادم سره شیر بازش کنم *fekr* *fekr* برام سوال بود که ما این همه از بالا خوردیم از پایین دادیم بیرون از پایین بخوریم چی میشه برا همین یواش شیرو باز کردم و به همه جواب هام رسیدم :khak: :khak: اسهال شدید میگیرید ، همراه با دلدرد کشنده ، فکر میکنم این فکر احمقانه فقط رو کره زمین به مخ من رسیده باشه *gij* *gij* یعنی دقیقا بعد یک ساعت که اسهالم خوب شد سلولای خاکستریه مخم با هم بحث میکردن *dava_kotak* *dava_kotak* میگفتن یعنی واقعن شلنگ آب و کرد تو باکسنش ، که ازون به بعد پاکیزه برینه ؟؟ و من ازون موقع دیگه آدم سابق نشدم *narahat* *narahat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از شانس گنده من هر چی کثیفی و بدبختیه دور من جمع میشه من همون نوزادیمم پشمالو بودم وقتی بزرگ شدم پشمام وحشتناک شدن انواع روش های سنتی و قدیمی رو تست کردم پشمامو آتیش میزدم مواد شیمیایی بشون میمالیدم هوچ کدوم کار ساز نبودن بعد گفتم بیام به سمت تکنولوژی روی بیارم دیدم ننم و آبجیم با یه دستگاهی به اسمه اپلیدی دارند موهای دستشونو میزنن *dali* *dali* یه روز که هوشکه خونه نبود گفتم دیگه وقتشه ، باس ببینم تکنولوژی چه راهکاری رو داره برای پشمای باکسن من *amo_barghi* *amo_barghi* مرگ بر پشم و موهای زائد شلوارمو در اوردم چشمتون روز بد نبینه فکر کنم این اپلیدی از سیاست های اسرائیله *ey_khoda* *ey_khoda* عاقا هم دستش رسید به پشمای باکستنه من شروع کرد چنگ انداختن میخواست بره تو باکسنم ، من هی اشک میریختم و زور میزدم نذارم این بره داخل من خیلی ناگوار بود *jigh* *esteres* اشششششششک میریختم و جیغ میزدم عرررررعررررررررررر *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* مرگ بر افریقا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این پاکیزگی و نظافت فقط به من ارث نرسیده بود مثلن آبجیم یبار داشت پوشک مد امین ، ( پسرشو ) عوض میکرد هم زمانم داشت بهش عدسی میداد بعد دید یه تیکه از عدسی انگار افتاده کنار پوشک *tafakor* *tafakor* با قاشق برداشت گذاشت تو دهن مد امین :khak: :khak: اصن بچه یهو گیریپاژ کرد که چرا داره عن میخوره خلاصه دارم میگم که حواستون رو جمع کنید مادرای گرامی *help* *help* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ببینید پاکیزگی مربوط به جسم نیست فقط ، مربوط به روح و روان هم میشه مثلن همین چند وقت پیش تولده امام رضا بود ننم داشت مداحی گوش میداد و گریه میکرد :khak: :khak: منم داشتم تو آشپزخونه شام میخوردم بابامم خسته بود از سره کار اومده بود گرفته بود خوابیده بود بابام وقتی با سرو صدا بیدار میشه یه دری وری به هر کسی که اولین نفر ببینتش میگه بعد ننم همیجوری که داشت مداحی گوش میداد و برا امام حسین اشک میریخت یهو از خودش بیخود شد صدای گوشیو زیاد کرد *O_0* *O_0* بابام از خواب پرید *bi asab* *bi asab* گفت زن تو انگار دیوونه ایی به خدا که تو نفرین شده ایی بابا تولد امام رضاس ، چرا داری روضه امام حسین گوش میدی *fosh* *fosh* کلن بابام همیطوریه اولین نفری که ببینه کارش تمومه مثلن من یبار داشتم تو آشپزخونه آب میخوردم دستم خورد به یه ظرف صدای بلندی داد مجبور شدم تا صبح پشت اوپن بخوابم که منو نبینه که یهو نفرین شده نشم *Aya* *Aya* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من نه تنها به بهداشت شخصی خیلی اهمیت میدم بلکه به بهداشت خواب هم خیلی اهمیت میدم تازهههه به بهداشت خواب خودم که هیچ ، بلکه به بهداشت خواب بقیه هم اهمیت میدم یبار برامون مهمون اومده بود بعد سر تا سره خونه همه دراز کشیده بودن *modir* *modir* منم جا دیگه نبود رفته بودم دمه پنجره خوابیده بودم شب مهتابی بود یه چراغ خوابم روشن بود *malos* *malos* منم داشتم آهنگ گوش میدادم و آروم قر میدادم برا خودم تو رخت خواب تو دلمم همخونی میکردم تکون بده تکون بده بدنو تکون بده کسی اومد جلو بگو بره عاقا منم یواش داشتم تو رخت خواب خودمو تکون میدادم *bandari* *bandari* یهو یه گربه از پنجره اومد داخل منم دیدم همه خوابن ، هی فشار اوردم چیکار کنم این مهمونا رو بیدار نکنه *chaie* *chaie* از پنجره اومد پایین ، بلند شدم نمیدونستم چیکار کنم *esteres* *esteres* میخواستم بگم پاشید گربه اومده یهو بلند گفتم تکون بده هنرتو به من نشون بده همه پسرا تو کفتن تو نخ دامن و پیرهنتن این گربهه هم یهو هنگ کرد من چی دارم میگم :khak: :khak: شروع کرد یورتمه رفتن رو مهمونا منم هی میگفتم تکون بده تکون بده این مهمونا هم هنگ کرده بودن جیغ میزدن و تکون میدادن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد یهو رسید به اوج آهنگ گفتم هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هیییییی دنبالم بیا ، دور شو از اینا مهمونا هم وحشت زده بودن *narahat* *narahat* منم هی براشون تکون میدادم تا خلاصه آخر کار بابام پرتش کرد بیرون ولی خیلی نامردی بود *gerye* *gerye* به من چه آخه اون وسط کتکشو من خوردم تازه من به گربهه میگفتم *odafez* *odafez* هیییییی دنبالم بیا ناز نکن بیا تو دل برو ، دیوونه دیوونتم هییییییی دنبالم بیا دور شو از اینا *abnabat* *abnabat* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* به بهداشت خود رسیدگی کنید *sheikh* *sheikh* لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
هنرستان بودیم زیاد سر به سره معلما میزاشتیم یه معلمامون بود خیلی حرص میخورد و عصبی میشد یبار داشت درس میداد یه مبحثی رو شروع کرد توضیح دادن ، آخرش گفت متوجه شدید *tafakor* *fekr* *gij_o_vij* مام مث مرغ حامله نگاش میکردیم دوباره شروع کرد از اول توضیح دادن باز نگاه کرد گفت به ما گفت متوجه شدید ؟؟ *bi asab* *bi asab* باز ما هیچی نگفتیم و مث شلغم نگاش میکردیم بعد رو کرد به یه بچه خر خونای کلاس گفت تو فهمیدی ؟ گفت بله *amo_barghi* گفت بیا توضیح بده *O_0* *O_0* گفت نه نه نه نه نفهمیدم بعد معلممون بیش از حد عصبی شد اومد بگه دیگه از کاراتون شاخ در اوردم ، عین بز چشماتونو دوختید به تابلو ؛ آخرشم هیچی نفهمیدید *bi asab* *fosh* یهو گفت یعنی چی نفهمیدید ؟؟ من چشام شاخ در اورده من خو تشنج کرده بودم ، کف میدادم بالا بقیه هم هی خودکاراشانو مینداختن رو زمین خلاصه گذشت ازین قضیه یه بقل دستی داشتم فامیلش گلی زاده بود ؛ این میومد سوتی های معلما رو مینوشت این سوتی رو ننوشت ؛ اومده بود رو دیوار نقاشی کشیده بود یه چیزی تو این مایه یبار همین معلمه داشت تکالیفو حل میکرد اومد اومد اومد تا رسید سره نیمکت ما به بقل دستیم گفت این چیه کشیدی *bi asab* *bi asab* *bi asab* منم گوشه لبامو گاز گرفته بودم ، خودمو چک و چوله کرده بودم که نخندم داشتم نگاه عکس امام بالا تخته میکردم بعد گلی زاده خیلی جدی گفت اجازه این یه قوله چشمش شاخ داره من هی چک و چوله تر میشدم ، اونقد چوله شده بودم که گلی زاده از قیافه من خندش گرفته بود *bi asab* *bi asab* بعد معلمه گفت چرا میخندی ؟؟ گلی زاده گفت اجازه این شیخ هی داره شکلک در میاره :khak: :khak: بعد معلم بر گشت منو نگاه کرد منم همیطوری چک و چوله داشتم به عکس امام بالا تخته سیاه نگاه میکردم میترسیدم تو چشاش نگاه کنم ؛ یهو ببینم واقعن شاخ داره بعد گفت واقعن یه مشت بیشعور تو کلاسه شعور و تربیت ندارند یه مشت حیوونن همتون اینطوری نیستید ها ولی بعضیاتون واقعن بی شعورید *modir* *modir* منو میگفت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** مشاهده همه خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄
این خاطراتی که میگم تو چند تا عروسیه مختلف رخ داده ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا ما رفتیم یه عروسی بعد باغ تالار بود بچه بودم حدود چهارده پونزده این فامیلای عروس دوماد یه جا تو باغ میرفتن ترقه میزدند ازین ترقه پیازیا که میکوبی زمین منفجر میشه منم بچه بودم داشتم از دور نگاه میکردم بعد وسط ترقه زدنا دیدم یارو ترقشو یواش زد زمین نترکید منم مث یهو ذوق مرگ شدم خون به مغزم نرسید پریدم وسط میدون که ترقه رو بردارم *amo_barghi* *amo_barghi* دیدید میگن یه ترقه ترکید پشمامون ریخت من خودم تجریش کردم همیجوری مث گراز پریدم وسط میدون ترقه ها یهو یه ترقه خورد تو سرم قده توپ پینگ پونگ *gij* *gij* نصف پشمام ریخت یعنی میگم نصف پشمام ریخت یعنی ریختا ، سوخت رفت پی کارش بعدش *narahat* *narahat* دیدم اون ترقه که رفته بودم برش دارم سنگ بوده منم اعصابم خورد شد هرچی موز بود خوردم آخراش دیگه جا نداشتم موزا رو مینداختم زیر میر با پا لهشون میکردم یه بشقاب شیرینی رو هم ریختم سطل آشغال *narahat* *narahat* خدایی وسط ترقه بازی سنگ نندازید ؛ بیشعورید مگه ؟؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یبارم بچه تر بودم حدود ده دوازده سال بعد با بچه هایی که تو تالار بودن دزد و پلیس بازی میکردم و خیلی کیف میداد *lover* *lover* گروه گروه شده بودیم یه گروه دزد یه گروه پلیس بعد باید قبل اینکه همه رو بگیرن هم دیگه رو تا شیش بشماریم تا آزاد بشن اونام برا دستگیر کردن همینطوری تا شیش باید بشمارن خیلی بازی هیجانی بود بعد من وسط بازی دسشوییم گرفت :khak: :khak: یه نگاه کردم دیدم یارام همه آزادن گفتم خب پس من برم دشوری بر#ینمو بیام دشویی یکم اونورتر بود من رفتم دسشویی ؛ همه دسشوییا پر بود هی زدم به در کسی نمیومد بیرون هی زدم به در کسی نمیومد بیرون بعد یارم گفت کمــــــــک کمــــــــک *help* *help* بعد منم احساس مسئولیتم نسبت به یارم شکوفا شد شلوارو کشیدم پایین دم دره توالت ریدم :khak: :khak: رفتم همه یارا رو آزاد کردم *modir* *modir* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یبارم تقریبا هژده نوزده سالم بود عروسی بودیم بابای منم وانت داره بعد برا عروسیا میشستیم پشت وانت بزن و بکوب امشب کنار بندر حرفای خوب امشب کناره بندر بعد افتاده بودیم دنبال ماشین عروس هی تیکه تیکه جلو ماشین عروسو ماشینا میگرفتن و می ایستادن منم هر بار میپریدم پایین از پشت وانت وسط خیابون قر میدادم بقیه هم برام بوق میزدند منم قرررررررررر قرررررررررر آهاااا ما شا الله بعد من پشتم به مسیر حرکت بود اصن نمیدیدم چه خبره چون خو معمولی بود دیگه جلو هم یه عالمه ماشینه که ما پشتشونیم هر وقت بابام میزد رو ترمز من میپردیم پایین یبار بابام زد رو ترمز منم پریدم پایین تو نگو دست انداز بود منو ول کردند رفتن *narahat* *narahat* شانسم گفت یه موتور منو سوار کرد لطفن مسئولین رسیدگی کنید این چه وضعه دست انداز زدنه تو سطح شهر ؛ مرسی اَه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ان شا الله بقیه خاطراتم رو هم مینویسم براتون لیست خاطرات قرار داده شده تا کنون ◄ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
قدیم برای زمستونا گله ی گوسفند رو میزاشتن داخل طویله و بهشون کاه و یونجه از انبار میدادن دم دمای بهار نه چشم گوسفندا میخورد به سر سبزی ؛ رَم میکردند و پخش و پلا میشدن تو صحرا بهار بود قرار شد من گله رو ببرم تو صحرا منم نشستم رو خر که پشت گله برم *modir* *modir* دره حیاط خونه که باز شد یهو این گوسفندا خون به مغزشون نرسید یهو رم کردند مثل اینکه قفس گاو بازی باز شده باشه اینا یهو پاشیدن بیرون *bi asab* *bi asab* *bi asab* منم با پا زدم به شکم خر که تند بره ، بشون برسم *bi asab* *bi asab* چشمتون روز بد نبینه این خره هم چشمش خورد به سر سبزی یهو دیدم یا پیغمبر از گوسفندا هم زد جلو *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* منم ترسیده بودم روی پالون خر عررررررررر عرررررر میکردم میگفتم یکی کمکم کنه *help* *help* بابامم دنبال خر میدوید که بیاد منو نجات بده *dingele dingo* هر چی با چوب میزدم تو سره این خره ؛ گوشاشو میکشیدم ؛ چوبو میکردم تو اگزوزش ؛ انگار نه انگار *fosh* *fosh* خیلی خر شده بود همیجوری که بدو بدو میرفت سمت سبزه و چمنا یهو گره ی پالون باز شد منم یهو تاب خوردم تلپی افتادم جلوی خر *gerye* *gerye* این خره هم یهو هنگ کرد نفهمید چکا باید کنه یه گاز از گردن من گرفت :khak: :khak: بعد بابام بدو بدو نزدیک شد تا رسید به خر خره یه جفتک زد به بابام دود ازش بلند شد *vakh_vakh* *vakh_vakh* من که اشک از خشتکم جاری شده بود تا اون صحنه جفتک خوردن بابامو دیدم خندم گرفت بابامم عصبانی شد منو از زیر خر کشید بیرون *bi asab* *bi asab* شروع کرد چک و لگد زدن خلاصه از زیر این خر نجات پیدا کردم به زیر دست و پای پدرم رفتم *bi_chare* *bi_chare* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** انشا الله تموم خاطراتم رو مینویسم کیف کنید *shadi* *shadi* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
عاقا برای لیسانس دانشگاه راه دور در اومده بودم نمیتونستیم زود به زود برگردیم و بخاطر همین تاسوعا عاشورا و دهه محرم رو موندیم دانشگاه خلاصه یه هیات داشت دانشگاه که داخل نمازخونه مراسم میگرفتن ولی مداح نداشت :khak: :khak: :khak: شب اول رفتیم حاج عاقا اومد صوبت کرد و حرف زد ، بعد مداح نداشتیم برگشتیم خوابگاهامون شب دوم همینطور شب سوم همینطور شب پنجم شیشم بود با خودم گفتم یا مرگ یا فلاکت گفتم حیفه عذاداری امام حسین بی مداح باشه سریع یه کاغذ از کفه اتاق برداشتم شروع کردم یه مداحی از کریمی نوشتم رو کاغذ میزنم دم ز علمدار رشید حرم عشق شه با کرم عشق ؛ مه محترم عشق صفای قدم عشق ، همان یار که گشته صنمه عشق چکد از لب او ، بر لب پیمانه نم عشق همان شاه که باشد سره دوشش علم عشق *** نگار دله زارم صفا بخش مزارم بجز عشق جمالش به دل خویس ندارم قرارم ، بهارم شعارم همه دارو ندارم که باشد شب اوله قبرم به کنارم دلم عاشق رویش شدم بنده ی کویش دلم بسته به کویش ، قدح نوش صبویش ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خلاصه یه کاغذ از کف اتاق برداشتم نوشتمش روش ، یکمش رو حفظ کردم و با خودم گفتم بقیشم از روی کاغذ میخونم منم یه کاپشن بلند مشکی داشتم مثه این خادمای امام رضا شب شد رفتیم نمازخونه حاج عاقا مثل هر شب شروع کرد به حرف زدن و روضه خوندن آخرش گفت کسی مداحی نداره ؛ عاقا من بلند شدم مثه این آدمای حرفه ایی کاغذو از جیب کاپشنم در اوردم رفتم پشت میکروفن عاقا ما شروع کردیم خوندن میزنم دم ز علمدار رشیده حرم عشق شهِ محترمه عشق ؛ مهِ با کرم عشق همون موقع یه آدمه مرض دار نجاست لنعت الله علیه چراخا رو خاموش کرد *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* منم دقیقا همین یه بیتو حفظ بودم چراق قوه هم نداشتم ، با خودم گفتم بزار از چیزایی که یادم مونده بخونم عاقا شروع کردم هر چی یادم بود میگفتم ابلفضل نیامد ؛ چکد از لب او بر پیمانه ی عشق نیامد شوم بنده به کویش ، منم علمداره شکورش نه حاتم نه سلیمان و نه موساس کلولش قرارم شعارم بهارم نگارم فشارم *ey_khoda* *ey_khoda* همیجوری برا خودم بریدم و دوختم دیدم این رفیقای اخمخم مثه این تیمارستانیا دارند میخندن اون یکی داره ستون نمازخونه رو گاز میگیره *O_0* *O_0* این یکی داره با کفشای جا کفشی میزنه تو سرش یکی دیگه ولو شده کفه نمازخونه تشنج کرده *esteres* *esteres* منم همیجوری میخوندم بعد یکی از بچه های لعنت الله علیه دیگه اومد چراق قوه بگیره ، بعد نگاه کردم دیدم یا پیغمبر یه جوری خوندم که اصن نمیشه هیچ جا رو خوند اومدم برم اون پایینا رو بخونم این لعنت الله علیه که چراق قوه گرفته بودم خندش گرفته بود لامصب ؛ هی هندلی میخندید این نور چراق قوه هم هی میرفت زیر کاغذ هی میومد روی کاغذ :khak: :khak: یه لحظه نگاه کردم دیدم یا پیغمبل پشت کاغذی که از زمین برداشتم روش مداحی نوشتم اونطرفش ، ریاضی حل کردم قبلن بعد اون تمرینای ریاضی نور میفتاد زیرشون قاطی میشد بین نوشته ی مداحی من میدیدم اینطوری رو کاغذ نوشته همه دارو ندارم که باشد اتگرال ایکس مساویه دو ایگرگ پنج شتابان دله زارم رادیکال ندارم ؛ ابلفضل ابلفضل دلم غرقه دو ایکس دو ، حق داده چهارصد و بییست سه *help* *help* این اخمخا هم دیگه سینه نمیزدند و کف نمازخونه ولو شده بودن یکیشون اونقد خندیده بود دو دستی میکوبید تو سرش دخترا هم اونطرف جیغ میکشیدن از حال رفته بودن همونجا بود که اشک از خشتکم روان شد شروع کردم همونجوری از خودم ادامه دادم بعد دیدم اینا سینه نمیزنن و ریتم از دستشون در رفته شروع کردم خودم سینه زدن سینه که میزدم این میکروفونو میکوبیدم به سینه ام ایطوری شده بود همه هستی و دینم به فدایش بووووووووممممب ابلفرض بوووووووممممب به قربانه گره بنده عذایش بووووووووممممممب قیامت متجلی شود بووووووووممممب از نگاهش بعدش دیدم خیلی اوضاع بیریخته گفتم مظظظظظظلوووووووم ؟؟؟؟ همه گفتن حسین منم تا شلوغ بود پریدم قاتی بچه ها سریع کاپشنمو در اوردم شروع کردم با بقل دستیم که تشنج کرده بود حرف زدن که مثلن من نبودم اونم مثه خیار حواسش یه جای دیگه بود *narahat* *narahat* خدا شاهده نمیخواستم اونطوری بشه *gerye* *gerye* ایقد گریه کردم بعدش ؛ شور و شور اشک ریختم خجالت کشیدم از امام حسین ولی خب تاثیرش خوب بود شبای بعد بچه ها اومدن مداحی کردند و مراسم خوب شد بعد ازشون میپرسیدم خو تو که بلد بودی میومدی از همون روز اول میخوندی بعد میگفت والا با خودم گفتم اگه بخوامم به بدترین شکل بخونم باز بهتره تو میشه *narahat* *narahat* *gerye* خدایا شکرت
من تقریبا چهارده پونزه سالم بود که ننم گذاشتم کلاس شنا بعد یه مربی شنا داشتیم مثه سگ ماهی بود یه مشت سیبیل داشت اصن داغون *esteres* *esteres* اصن من سره این یارو شنا گرفتم یبار ازین تخته اسفنجیا داد گفت برید پنج متری پا زدن تمرین کنید مام به امید تخته اسفنجیه که رو آب میمونه پریدیم تو استخر ؛ تا وسط استخر سرمو کرده بودم زیر آب و پا زدم بعد وسط استخر گفتم ؛ تخته اسفنجیه رو فشار بدم یکم نفس بگیرم *tafakor* *fekr* عاقا ما این تخته اسفنجیه رو فشار دادیم رفت زیر آب مث موشک از پشت سرم زد بیرون منم مث سنگ یه کیلویی داشتم غرق میشدم که یهو دیدم سگ ماهی پرید تو استخر همینجوری که داشتم میمردم یهو دیدم یا پیغمبل یه چیزی داره میاد سمتم اصن وحشتناک این سیبیلاش با امواج آب بالا پایین میرفت ؛ اصن همیچین که این صحنه رو دیدم شروع کردم مثه شتر دستو پا زدن این هی میومد نزدیک تر منم داد میزدم کمک و از دستش فرار میکردم ؛ اونقد ترسیده بودم که زود خودمو رسوندم لب استخر سریع خودمو کشیدم بالا ؛ اینم اومد لب استخر با پا میزدم تو سرش نیاد بالا یه مدت کابوسشو میدیدم *gerye* *gerye* خلاصه دست و پا شکسته شنا رو یاد گرفتم رفتیم سه چهار سال بعده این آموزشا مسافرت شمال حقیقتش یکم ترسیده بودم از اینکه غرق بشم ؛ همیجوری مثه گرازا برا خودم تو عمق کم شنا میکردم شیرجه میزدم با شکم ؛ تموم شکمم سرخ شده بود بسکه شیرجه زده بودم و ضربه خورده بود به سطح آب بعد یه یارو لعنت الله علیه نشسته بود رو شنای ساحل بهم گفت چیکار میکنی ؟ چرا با شکم شیرجه میزنی باید با سر شیرجه بری منم همونجا تو عمق کم چشمامو بستم ؛ پریدم بالا عمود خودمو با مخ زدم کف دریا بعد شروع کردم دست پا زدن چون ضربه خیلی وحشتناک بود ریستارت شدم بعد ، گیج شده بودم زمین و هوا کجاس چشمامو باز کردم دیدم یا پیغمبل همه جا سبزه دوباره چشمامو بستم شروع کردم هر طرف لنگ و لگد و دست و پا پرت کردن که بلکه یکیش بخوره به زمین همونجوری که داشتم تو نیم متری غرق میشدم دستم گرفت به یه چیزی منم گرفتمش و اومدم آویزون اون چیزه شدم ؛ یکم نفسم که جا اومد چشمامو باز کردم دیدم یه عاقاهه دو دستی شورتشو گرفته بود نگام کرد گفت اگه مسخره بازیت تموم شد شورتمو ول کن جرش دادی :khak: :khak: بعد یه نگاه عاقل اندر سفیح بهم کرد گفت تو چطور با صدو هشتاد سانت قد داری تو نیم متری غرق میشی ؟؟ منم همونجا گفتم حاجی اگه شوزتت نبود غرق که هیچی تو نیم متری میمردم بعدشم برا اینکه ضایع نشم همیجوری کف دریا یکم جلوش راه میرفتمو خودمو دولا کرده بودم و بادستام میکوبیدم رو آب که مثلن دارم شنا میکنم و اومدم رفتم تو ساحل با شن و ماسه ها بازی *narahat* *narahat*
عاقا سال دوم هنرستان بود یه رفیق داشتیم فامیلش گلی زاده بود ؛ این مثه سمور بود لامصب ؛ هی فس و فس وسط کلاس ول میداد :khak: :khak: حالا ایناش به کنار لامصب یه سیستم رفتاری داشت که هر جا که بود تا میخواست فس بده میومد پیش من فِسشو میداد اینقد بقل من فِس داده بود که کلن بوی فِس گرفته بودم *ey_khoda* *ey_khoda* یبار سره کلاس زبان بود ، معلم داشت ریدینگ متن درسو میخوند منم از شانس جا نبود نشسته نبودم نیم کت دوم یعنی بین من و میز معلم یه نیمکت بیشتر نبود یهو دیدم مثه گوریل داره هِن هِن کنان میشینه رو نیمکت بچه ها تا ازون ور کلاس بیاد پیش من *O_0* *O_0* یه ثانیه میشست رو این نیمکت بعد تا معلم حواسش میرفت به کتاب میپرید به یه نیمکت دیگه تا رسید به من *narahat* *narahat* اومد نشست بقل من ؛ گفتم گُلی جون خودت خیلی ضایس ، نیمکت دومه بزار بریم همون نیمکت آخر هی فِس بده برا خودت *gerye* *gerye* خودشو یِوَری کرد و گفت دیگه دیره دیگه دیره *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* یه فسی داد از خودش بیرون لامصب انگار سگ مرده بود تو شکمش بعدش مث شتر مرغ فرار کرد *amo_barghi* *amo_barghi* همیجوری که فرار میکرد این بوی فس پشتش به حرکت در اومد به هرکدوم بچه های دیگه میرسید پژمرده میشد میوفتاد دو سه نفر هم تشنج کردند بعدم نشت رو یه نیمکت به معلم لبخند میزد *labkhand* *labkhand* بچه ها هم یکی یکی بی تابی میکردند و به بقل دستیشون نگاه میکردند و میگفتند : تو بوودی !!؟؟؟ بعد همیجوری این حاله ی سموری تو کلاس پخش میشد استاد داشت ریدینگ میخوند آی گو تو اسکول اوری دِی ...... آی گو تو سرتون اخمخای بیشعور *bi asab* *bi asab* *bi asab* همین تا بوی فِس به دماغش رسید کنترل خودشو از دست داد سریع از کلاس فرار کرد بعد رفت یه ربع دیگه نا ناظم اومد گفت آقای ناظم اینجا یا جای منه یا جای این چسو ها *bi asab* *bi asab* ناظم هم عصبانی شده بود ؛ گفت رسیدگی میکنیم حتما بعدش رفت معلم زبانه گفت نفری پنج نمره از تک تکتون کم میکنم مثه خیار فروختمش گلی زاده رو والا من همیجوریش ده یازده میگرفتم پنج نمره هم کم میکرد صفر میشدم بعد معلمه بقله اسمش با خودکار قرمز نوشت _ چ وقت حضور غیابم میگفت گو#هی زاده اونم میگفت حاضر ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ برگی از دفترچه خاطرات شیخ المریض لیست خاطره های گذاشته شده تا به امروز ◄
*narahat* *narahat* میدونید من ازون اولش بچه ی خیلی مظلومی بودم نه یا ده سالم که بود تو کوچه بچه ها تو بازی راهم نمیدادن و کلن از بچگی شخصیت متفاوتی داشتم *narahat* *narahat* همیشه با خودم فکر میکردم من یه فرمانده عملیاتم جورابای ننمو میکشیدم سرم مث میمون از درخت بالا پایین میرفتم و میگفتم عالی بود فرمانده همیشه مظلوم بودم چند باری بچه های همسایه مث خر کتکم زدن به جون خودم من بیگناهم همش تقصیره آموزش های نادرسته مثلن یبار توپ بچه های کوچه افتاد تو خونمون بابام رفت بهشون توپو بده گفت یبار دیگه توپتون بیوفته پارش میکنم خب منم کوچیک بودم چمدونستم فقط تهدیده از اون روز به بعد همش تو خونه منتظر بودم توپ بیوفته تو خونه بعده دو سه روز ازین توپ خوبا و گرونه افتاد تو خونمون ازین توپا هستن چهل تیکه اند ازون خوبا یارو هم تند اومد در زد منم چاقو رو برداشتم بدو بدو پریدم تو حیاط توپو پاره کردم حول شدم چاقو رو به جا توپ پرت کردم بیرون *narahat* *narahat* خلاصه برا بار اول حول کردم ولی دفه های بعدی راحت تر بودم توپاشونو پاره میکردم و پرت میکردم بیرون براشون *gerye* *gerye* هیشکی منو دوست نداشت همه به خونم تشنه بودن یه پسر همسایه داشتیم سه تا توپ ازش پاره کرده بودم به خونم تشنه بود هر وقت منو میدید رم میکرد اینقد اعصابم خورد بود از دستش که یبار چرخشو گذاشت در خونشون رفت آب بخوره و برگرده ؛ چرخشم پاره کردم *narahat* *narahat* خلاصه خیلی تو دوران کودکیم تنها بودم و کتک میخوردم یبار از مدرسه میومدم منو گوشه خیابون گیر اورد مث شتر منو زد *gerye* *gerye* و از اون به بعد خواستم بهش قدرت یه فرمانده رو بفهمونم تابستون بود درخت زرد آلوی تو حیاطمون زرد آلو هاش رسیده بود دو سه بار سرک کشیدم دیدم همین پسر همسایمون هی میاد بالا دیوار و از زرد آلو ها میخوره با خودم گفتم دیگه وقتشه فرمانده باید انتقام روزهای تلخ رو بگیریم تفنگ بادی رو برداشتم رفتم بالا پشت بوم مستقر شدم مث همیشه دیدم پسر همسایمون پاشو گذاشت روی دستگیره ی در و اومد رو دیوار منم گفتم بزار بیاد وسط دیوار *bi_chare* *bi_chare* اینم چهار زانو چهار زانو اومد وسط دیوار شروع کردم بهش تیر زدن با تفنگ بادی *narahat* *narahat* هر تیری که بش میخورد صدا خر میداد *narahat* *narahat* بیچاره وسط دیوار گیر کرده بود هی عرررررر میزد اونقد با تیر زدمش که مجبور شد از اون ارتفاع بپره پایین دقیقا وقتی پرید پایین صدای گلدون داد *narahat* *narahat* یبارم داشتم پشت یه دیوار میشاریدم یهو دیدم یکی گفت بلاخره گیرت اوردم *bi asab* *bi asab* منم اومدم ببینم کیه پشت سرم ؛ شاریدم بش *narahat* *narahat* هیشکی منو دوست نداشت *gerye* *gerye* هعییییی روزگار ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ برگی از دفترچه خاطرات شیخ المریض
تقریبا 14 یا پونزه سالم بود هی ننم میگفت اصخر پاشو آشغالا رو بذار دم در *haj_khanom* *haj_khanom* منم هی میگفتم باشه میبرم و هی مینداختمش پشت گوشم ساعت یازده و نیم و اونطرفا بود آشغالا رو بردم بزارم دم در ؛ دیدم ماشین آشغالی خونمونو رد کرد *bi_chare* *bi_chare* منم یواش یواش رفتم بدمش به یارو پرتش کنه تو ماشین آشغالی داشتم میرفتم که برم بدم به یارور ؛ گفتم چرا خودم نندازمش بالا *fekr* *fekr* عاقا شروع کردم چرخوندن پلاستیک آشغالا تا اومدم پرت کنم یارو گفت بده تا بندازم *gorz* *gorz* منم یهو هنگ کردم پرتش کردم خونه همسایه :khak: :khak: افتاد تو حیاط خونه همسایمون صدا آژیر ماشینش بلند شد یعنیا مامورای آشغالی زود تره من متوالی شدن از محیط *amo_barghi*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم